Monday, December 15, 2008

انگشتر و هویت

مطلب را کلی می نویسم و نمی خوام نتیجه گیری کنم
از شرکت که بیرون اومدم
هوا تقریبا داشت تاریک می شد
وکمی هم سردی روزگار احساس می شد
خلاصه خیابون رو رد شدم
و
اومدم اینطرف خیابون
با تفکراتم طبق معمول ور می رفتم
دو سه تا تاکسی اومدن و رد شدن
یک لحظه به خودم اومدم که همه دارن رد میشن من تو گذشته ای با نام "تو" هنوز موندم
تویی که الان خیلی وقته از من گذشتی
با چراغ تاکسی کمی رفتم عقب تر
نیگر داشت
عقب واسه یک نفر جا بود نشستم
و دستم روگذاشتم رو پشتی صندلی جلو
و خیره شده بودم به نور چراغ برق های خیابون که رو انگشترم جا خوش می کردن و با گذر ماشین تموم می شدن
و دوباره شروع می شدن
که یهو متوجه شدم دو نفر بغل من
که خانوم آقای جوانی بودن با هم پچ پچ می کنن
و خانومه گفت ....ببین این هم انگشترش رو .....تو انگشت شستش انداخته
و مرد جوون هم برگشت گفت

آره همه جا هستن






No comments: