Thursday, January 22, 2009

واقعا ما مریض هستیم؟

دیگه هر چی میومد یهم می گفتن

شاید هم باورشون همین ها بود
======================
مادرم می گفت تو مغزت خرابه

چرا به فکر دختر نیستی ها ؟
======================
پدرم می رفت باهاش حرف می زند

که پسرم بد هستش باهاش نگرد
======================
بچه های محل مزاحم تلفنم می شدن

می گفتن خوب باهم حال می کنین ها
======================
بهترین دوستم می گفت مگه میشه

پسر عاشق پسر بشه امکان نداره
======================
داییم می گفت این مملکت جاش نیست

دست دوست پسرت رو بگیری بگردی
======================
مادرش می گفت شما چه رابطه ای

با هم دیگه دارین اینو معلوم کنین
======================
داییش می گفت نمی گم ما هم داشتیم

از این رفیق بازیا ولی نه اینقد دیگه
======================
داداش کوچیکش می گفت موندم

تو رابطه شما دو تا خیلی فابه همین
======================
دوستای قدیمی می گفتن ای ول ای ول

خوب تیکه ای بلند کردی محشره انصافا
======================
خودش می گفت تا مرگ با هم هستیم

من هم که تا مرگ باهاش بودم و بودم
======================
بعدا فهمیدم دوستم راست می گفت

مگه میشه پسر عاشق پسر باشه
======================
آخه قهرمان کوچیک قصه من

عاشق یه دختر خوب شده بود
======================
الان می فهمم که همه راست می گفتن امکان نداره چنین مسئله ای و واقعا

اون عاشق من نبود من عاشق اون بودم من هم که مادرم می گفت تو مریضی

پس......هیچی به هیچی

فقط باختم همه چیز رو

http://www.silenceisnonexistence.com/wp-content/uploads/2007/10/blindfold.jpg

Thursday, January 8, 2009

چند صد سال به اندزه چند ثانیه

شب قبلش با هم بحث کرده بودیم
و جزو سخت ترین بحث هامون بود
موضوع این بود که مواظب دوستی هاش باشه
نه موضوع حسادت نه
بلکه در انتخاب دوست اغلب نمی تونست خوب درک کنه و فقط از روی احساسات و یک سری پارامترهای غیر معمول افراد رو انتخاب می کرد
و حتی می تونم بگم انتخاب می شد و انتخاب نمی کرد و الان هم اون شکلی عمل می کنه
شبش شدید بحث کردیم که یا باید تصمیم کلی بگیری و یا اینکه
من شخصا نمی تونم ادامه بدم
تو این دوره چند صد ساله که با هم بودیم
چنذین هزار بار تصمیم گرفتم و هشدار دادم که اینبار
در رابطم باهاش تجدید نظر می کنم
ولی هر بار این من بودم که مریضش می شدم و دوباره می تونست تمام پست کاری هاش رو با نقطه ضعف من به خود من بقبولونه
اون شب هم قرار شد دیگه با هیچ کی نباشه
چرا؟
چون من می خواستمش, بودم
چون من همیشه تنهاش بودم
چون همیشه من باهاش بودم
چون همیشه من براش بودم
چون همیشه من قاغاش بودم ( به من می گت قاغا )
چون همیشه ی خدا بودم

گفت آره ....حق با تو هستش
دیگه با هر کس و ناکسی دوست نمی شم.....

ساعت باز مثل همیشه

از خیلی گذشته بود

از پشت من رو بغل کرده بود
البته الان می فهمم بازی بغل کردن رو خوب بازی می کرد
بازی دوست داشتن رو
بازی لبخنذ زدن
بازی عاشق شدن
بازی با من بودن
باری خوب بودن
بازی با وفا بودن
بازی صادق بودن
بازی بوسیدن
و
بازی قاغا بودن و با من بودن رو

خوب بازی می کرد.

وقتی با هم بودیم

دنیا که سهله

دنیا ماله من میشد

ولی بیش از چند ثانیه طول نکشید این چند صد سال

نتونست برای من بیش از این بازی کنه

از پشت بغلم کرده بود

گفت:یک چیزی بگم ناراحت نمی شی

گفتم: نه بگو

گفت:می دونی تو مریضی

ناراحت نشدم اصلا
چون الان هم ناراحت نیستم

فقط و فقط شونه هام لرزید
و شروع کردم به گریه کردن

بعدها فهمیدم که نه راست می گفت نمی ارزید این همه مریضش باشم

نمی ارزید این همه فداش بشم

نمی ارزید ...نمی ارزیذپد

نمی ارزید
........
بعد اون همه سال برگرده بگه تو مریضی

http://i7.photobucket.com/albums/y298/axstarxrose/2088_289832710_michael_pitt_n_b_6_H.jpg

Thursday, January 1, 2009

من نوشت

تو کجایی

تو کجایی

تو کجایی

تو عزیزی تو بلایی تو نوای عشقی

تو کجایی تو کجایی تو کجایی

تو همه نور امیدی
تو همه قاصد عشقی
تو همه دل و نوایی
تو همه دور و نزدیکی
تو صدای عشقی

تو کجایی
تو کجایی
تو کجایی

ای همه بلای این تن
ای همه صدای خلوت
ای همه وجود عادت
ای همه تنهای تنهام
ای همه از برم دور

تو کجایی توکجایی تو کجایی


خیلی سخته باور اینکه صداتو هم نمی شنوم
خیلی برام درد آوره....که نمی تونم باور کنم که نیستی


تو کجایی

تو کجایی

تو کجایی

سکون عشق را قبلا هرگز نشنیده بودم
آمدم.....

تنها......
اینجا خیلی دور است
.......
کاش باز هم بودنت را درک می کردم
کاش باز هم دست در دست هم در کوچه های خلوت حسادت قدم می زدیم
کاش دوباره زیر لحاف آرزوهای مان دردهایمان را نجوا می کردیم
کاش چشمانت را دوباره بر روی آ سمان ابری دلم بکشی
کاش باز هم سردی هوا را با هم به طبیعت گرم تبدیل کنیم

کاش دوباره باهم فقط من و تو
یعنی من و تو
با هم
بودیم

کاش فعل حال را باز هم با هم صرف کنیم
تنهایم عزیز آنقدر که برای گریه کردن دنبال مکانی دنج و آرام نمی گردم

بلکه............

کافیست فکر تو را بکنم
و کافیست به گرمی دستهایت بیاندیشم

عزیز خیلی دوستت دارم
================================
در لابلای خاطرات تلخ تنهایی این نوشته را پیدا کردم....مربوط به سه سال پیش هستش و بخاطر دوستی که هفت سال با هم زندگی کردیم
================================