Thursday, January 8, 2009

چند صد سال به اندزه چند ثانیه

شب قبلش با هم بحث کرده بودیم
و جزو سخت ترین بحث هامون بود
موضوع این بود که مواظب دوستی هاش باشه
نه موضوع حسادت نه
بلکه در انتخاب دوست اغلب نمی تونست خوب درک کنه و فقط از روی احساسات و یک سری پارامترهای غیر معمول افراد رو انتخاب می کرد
و حتی می تونم بگم انتخاب می شد و انتخاب نمی کرد و الان هم اون شکلی عمل می کنه
شبش شدید بحث کردیم که یا باید تصمیم کلی بگیری و یا اینکه
من شخصا نمی تونم ادامه بدم
تو این دوره چند صد ساله که با هم بودیم
چنذین هزار بار تصمیم گرفتم و هشدار دادم که اینبار
در رابطم باهاش تجدید نظر می کنم
ولی هر بار این من بودم که مریضش می شدم و دوباره می تونست تمام پست کاری هاش رو با نقطه ضعف من به خود من بقبولونه
اون شب هم قرار شد دیگه با هیچ کی نباشه
چرا؟
چون من می خواستمش, بودم
چون من همیشه تنهاش بودم
چون همیشه من باهاش بودم
چون همیشه من براش بودم
چون همیشه من قاغاش بودم ( به من می گت قاغا )
چون همیشه ی خدا بودم

گفت آره ....حق با تو هستش
دیگه با هر کس و ناکسی دوست نمی شم.....

ساعت باز مثل همیشه

از خیلی گذشته بود

از پشت من رو بغل کرده بود
البته الان می فهمم بازی بغل کردن رو خوب بازی می کرد
بازی دوست داشتن رو
بازی لبخنذ زدن
بازی عاشق شدن
بازی با من بودن
باری خوب بودن
بازی با وفا بودن
بازی صادق بودن
بازی بوسیدن
و
بازی قاغا بودن و با من بودن رو

خوب بازی می کرد.

وقتی با هم بودیم

دنیا که سهله

دنیا ماله من میشد

ولی بیش از چند ثانیه طول نکشید این چند صد سال

نتونست برای من بیش از این بازی کنه

از پشت بغلم کرده بود

گفت:یک چیزی بگم ناراحت نمی شی

گفتم: نه بگو

گفت:می دونی تو مریضی

ناراحت نشدم اصلا
چون الان هم ناراحت نیستم

فقط و فقط شونه هام لرزید
و شروع کردم به گریه کردن

بعدها فهمیدم که نه راست می گفت نمی ارزید این همه مریضش باشم

نمی ارزید این همه فداش بشم

نمی ارزید ...نمی ارزیذپد

نمی ارزید
........
بعد اون همه سال برگرده بگه تو مریضی

http://i7.photobucket.com/albums/y298/axstarxrose/2088_289832710_michael_pitt_n_b_6_H.jpg

No comments: