Friday, June 4, 2010

دور تسلسل- قسمت چهارم

گفتم سلام علی جان

جوابی نشنیدم.....و خیلی ناراحت شدم

یهو برگشت گفت : معذرت آقا نعیم نشنیدم

- نیستی علی جان....زنگ هم نمی زنی؟

- آره کمی درس داشتم و تمرین فوتبال

- علی جان امروز بعد از ظهر می تونی بیایی پیش من؟

- آره اول زنگ می زنم بعدش میام

- اکی پس می بینمت . خداحافظ تا اون موقع

داشتم پرواز می کردم که علی بعد از ظهر میاد پیش من شاید اون دو ساعتی که علی منو در انتظار اومدنش گذاشت...اندازه تمام تنهایی هام طول کشید

ولی اومد
کمی نشستیم پشت کامپیوتر
بعد گفتم کمی رو تخت دراز بکشیم
قبول کرد

شروع کردم به بوسیدنش

انگار داشتم عبادت می کردم
و با خودم می گفتم ....نعیم اینه ها دیگه پیدا کردی و نباید ولش کنی

کم کم پیرهنشو در آوردم و شروع کردیم به حس وجود داغ و واقعا داغ ....وغیرقابل توصیف
می بوسیدمش اون هم منو می بوسید
.....گازم می گرفت
.....چشماشو می بست
.....با تمام وجودش نفس می کشید

تو دلتنگی این مونده بودم که کمی بعد میره آخه.....پس بیشتر حسش کن با تمام وجودت
باورش کن
بغلش کن
نازش کن
بگو دوستت دارم

حدود نیم ساعت یک سافت س کس بسیار محدود داشتیم
لباس شو پوشوندم
همدیگرو بغل کردیم بوسیدیم

و
علی رفتداستان این زندگی ادامه دارد

No comments: