Friday, October 8, 2010

دور تسلسل- قسمت هفتم

داشتم گریه می کردم و بخودم بد و بیراه می گفتم
متوجه شدم کسی بلندم می کنه ، بی اختیار بلند شدم

وبدون اینکه حرفی بزنه لبهاشو گذاشت رو لبم و من هم
بهمون شکل به گریه کردن ادامه می دادم و اونم با چشماش

بهم می فهموند که کافیه والان باید بخندی، به لب و حس و حال
اون لحظه فکر نمی کردم تنها خوشحالیم به برگشتن علی بود و بس

لبش رو کم کم از لبم جدا کرد و اشکای منو پاک کرد و معذرت خواست که
باعث شده من ناراحت بشم ، با تمام وجودم بغلش کردم و بوی بدنش رو از روی

لباساش می تونستم بفهمم ...هنوز هم اون بو تو تمام وجودم می پیچه، انگار هنوز پیشمه
بدنش همیشه تمیز و سفید بود عادت داشت بخودش همیشه برسه، شاید تنها اخلاق خوبش این

بود، گفت خیلی فکر کردم با چند نفر هم حرف زدم که همشون گفتن بهتره نعیم رو انتخاب کنی و من
هم حتی اگه اونا نمی گفتن باز تو رو انتخاب می کردم ولی یادت باشه من می خواستم تا تیم ملی برم و تو

اجازه ندادی من برم فوتبال...که گفتم باشه تو بهتره درساتو بخونی اون از همه چی مهمه فعلن و کمی هم رفتار
و اخلاقتو عوض کنی...گفت مثلن...گفتم تو مدرسه مودب باشی...فقط با من باشی.درس هات عالی باشه...با کسایی که

من تایید می کنم بگردی...گفت باشه و ادامه داد میشه پشتمو بخارونی ، که همیشه بعد از این کار با هم می خوابیدیم ،هی خدا
کم کم هر روز با هم بودیم و هر روز با هم می خوابیدیم، تو مدرسه چند نفر کارهاشو تعقیب می کردن و کاملن کنترل می شد

یه روز باهم برا تاکسی وایستاده بودیم و من با موبایل حرف می زدم که یه پسرداشت از پیش ما رد می شدو تو همین حال دستشو
دراز کرد و ازلپ علی گرفت و رفت ...تاکسی سوار شدیم و من حرف زدن با موبالیم تموم شد...گفتم اون کی بود؟...گفت کی ؟..گفتم

همون که دست زد به صورتت ...گفت همکلاسیم...گفتم گه خورد ...گفت به من چه؟!...گفتم یعنی چی به من چه اون نباید جرات کنه که
بهت دست بزنه و شدیدا دعوا کردیم و علی برگشت گفت شورشو در آوردی مسخره کردی یعنی چی؟ اون مگه با من خوابید که این همه

ادا در میاری...گفتم استاد اون نباید جسارت کنه بهت دست بزنه ...اون وقت یکی از دور ببینه فکر بد می کنه...گفت به جهنم چیکارکنم
و گفت آقای راننده نیگردارین من پیاده میشم........و پیاده شد و رفت اصلا نگفتم نرو گفتم این بار بزار بره...چشم پر شد و علی رفت

داستان این زندگی ادامه دارد

No comments: