Tuesday, May 11, 2010

دور تسلسل- قسمت اول

صبح ساعت 9

طبق معمول هر روز با صدای بلندگوهای دستی دوره گردها از خواب بیدار شدم
خورشید هم با آهستگی از لابلای کرکره ها خودنمایی می کرد
درون افکار پست و بلندم غوطه ور بودم
که اینبار چه کسی و چگونه دل به من خواهد داد یا نه دلم را خواهد ربود
با صدای زنگ در به خودم اومدم
با تداوم زنگ فهمیدم کسی خونه نیستبا تمام خستگی وجودم رفتم سر آیفون

- بلی؟
- منم علی
- بابام خونه نیست علی
- می دونم . گفته بودن که شما خونه هستین. واسه صبونه برای خودمون سنگک می خواستم بگیرم گفتم برا شما هم بگیرم
- باشه یه لحظه واسا بیام پول بدم

رفتم پایین از جیبم پول ورداشتم و در بالکن رو باز کردم که پول رو بندازم واسه علی

علی رو از قبل می شناختم. از اونجایی که باهاش چند جلسه ای درسای عقب موندش رو کار کرده بودمپسر خوبی بود و خوب یادمه اون روزها من دلم پیش یکی دیگه بود
که بماند
علی به عنوان یک شاگرد بود برام و همین نه چیز دیگه

در بالکن رو باز کردم

- علی کجایی ؟
- اینجام آفا نعیم

یه لحظه که سرش رو آود بالا
انگار تازه می دیدمش
انگار اولین بار بوداحساس کردم قلبم شدیدتر می زنه....همون حس غریب تکراری....احساس کردم بدنم به هم گره خورده گرم شده

گفت
- آقا نعیم پولو می ندازین.........آقا نعیم؟؟؟.........آقا نعیم می شنوین؟؟؟

خواستم بگم نه نمی شنوم. انگار صدایی نمی شنیدم
فقط چشمای بزرگش
لبهای صورتی رنگ گوشتی که کمی خشکیده بودن
چهره سفید و پر از محبت
و هر چیزی که دل رو می تونست بدزده
پولو دادم....و

علی رفت

ولی دنیایی پر از التهاب و تردید رو برای من به جا گذاشت
دنیایی که درد و عذاب عشق و خودفراموشی رو برام به ارمغان آورد

تصمیم گرفتم به هرنحوی که هست این احساساتم رو بهش بازگو کنم
گرچه درونم پر از شک و تردید و ترس بود

ولی شاید دیگر چنین فرصتی دست نمی داد
یا باید با ترس و تردیدم مدارا کنم و یا باید دل به دریا بزنم

داستان این زندگی ادامه دارد

No comments: