Friday, August 31, 2007

There isnt any gay one


Please dont marry....به انگليسي گفت


بعد شش ماه جدايي اولين بار كه حرف زديم اينو بهم گفت ...بزا برگرديم عقب ..مخش خوب كار مي كرد..خيلي خيلي..نمي دونم چطوري فهميده بود كه همجنسگرا هستم...با هم هر از گاهي حرف مي زديم...درد و دل مي كرديم...كم كم داشت ازش خوشم ميومد..تا اينكه يه شب بهش گفتم ميخوام بدونم با هام مي خوابي ...گفت يعني چي؟ و چطوري ..گفتم با هم رو تخت باشيم همين...گفت ...آره ...ازم هفت سال كوچيكتر بود...ولي خيلي دوسش داشتم...خلاصه گفتم با هام مي خوابي گفت آره با هم سكس مي توني داشته باشي ...گفت تا چه حد...گفتم هارد مي خوام ...گفت نمي دونم...با اينكه من تا حالا هارد نداشتم ..نمي دونم چرا خواستم ازش ..شايد مي خواستم ببينم چقد جرات داره...جواب نداد تا اينكه من گوشي رو قطع كردم...و موند واسه شش ماه بعد كه باهاش تلفني حرف زدم و گفتم كه من كمي سختم و با من بودن خيلي سخت تر ...گفت موردي نداره مي خوام باهات باشم....گفت يه چيزي بگم قبول مي كني...گفتم آره ...گفت حتما ....گفتم بگو...گفت:ميشه هيچ وقت ازدواج نكني


موندم ...چي داره ميگه...گفت مي دونم همجنسگرا هستي ...من هم فكر مي كنم هستم


مي خوام با هام باشي....

گفتم مطمئني؟


كمي هم مي ترسيدم


بعدش...گفتم موردي نداره..اگه ببينم تو هميشه هستي...


ما از هم دور بوديم...و حدود دو ماه فقط تلفن و اينترنت بود


خلاصه تو اين مدت من واقعا مي موندم كه ما همو چقدر دوست داريم


يه روز هم رفتم ديدنش...تو پارك لبشو بوسيدم ..هوا هم سرد بود وبغلم نشسته بود


بعد كه من برگشتم ...تو راه يه اس ام اس اومد واسم كه نوشته بود كاش از سرما بلرزم ولي بغل تو باشم


...بعد مدتي كارش جور شد و مكان خالي پيدا كرديم شايد اگه بگم جزو بهترين شب ها و روز هاي سكس و عشقم بود كم گقتم


با هم بوديم...حدود هفتاد و دو ساعت ...فقط مي گفت بغلم باش...رفتيم حموم... من غذا مي پختم...همه چي....خوب يادمه ساعت سه نصف شب بيدارم كرد...نه با دستش...با لبش...شروع كرد به خوردن لبم...گريه كردم ولي نفهميد..الان هم دارم گريه مي كنم...و اون باز نمي فهمه....چون دو ماه بعد اون همه چي تموم شد ..همون آدمي كه زمان جدايي بعد سه روز گريه مي كرد و اون چشاي نازش...و اون چونه ي كوچيكش عين ..شخصيت هاي كارتون ژاپني ميلزيد


با جسارت تمام ميگه ديگه


نيستم





من يك همجنسگرا هستم