Friday, August 10, 2012

بعضی چیزا لیاقت می خواد که خیلی ها ندارن



شب قبلش با بچه ها دریا بودیم شدیدا خسته بودم
و چون سرم درد می کرد به بچه ها گفتم که تا بیمارستان
بریم تا طبق معمول سردردهای شدید یک آمپول دگزامتازومن بخرم
برای تزریق خودسرانه....
آمپول رو خریدم و راه افتادیم وسط حیاط بیمارستان
یکی از کارگران فضای سبز یک بچه گربه زشت و کثیف رو داشت می برد بیرون
گفتم : کجا می بری؟

گفت : می ندازمش بیرون!!!

گفتم : می دیش به من ؟

گفت : آره .

ورداشتم گذاشتم تو ماشین. کمی هم بچه ها باهاش بازی کردن
خیلی کثیف و خیلی لاغر و زشت بود
ولی می خواستم هم اون تنها نمونه و هم من

آوردم خونه و باهم رفتیم حموم و خوب شستمش کمی تمیز شد.

خشکش کردم و غذا خورد و باز البته با هم
یعنی اصولا هر چی من برا شام ناهار داشتم
باهاش سهیم می شدم .

رابطه باخوبی پیش می رفت

دوست داشت من هم دوسش داشتم
اسمش رو هم گذاشته بودم "سرمه"

کم کم شروع کرد به ور رفتن با آکواریوم

آخه من ماهی هم دارم

به خاطر سرمه خانم دور آکواریوم رو کلن چسب شیشه ای گرفتم
و
بعد شروع کرد به اینکه تار ملات دیوار رو با پنجه هاش می کند
اونم مشکلی نبود
گفتم هزینه دوست داشتن اینه

دو هفته گذشته بود که شروع کرد به چنگ انداختن و گاز گرفتن

گفتم از دوست داشتن بیش از حد هست

موردی نداره
و به همین منوال ادامه میدادیم

مرغ می خوردن
با من میومدن گردش
بهترین جای خونه مال ایشون بود
و همیشه رو رختخوابم با من می خوابید

و بهش چند بار گفته بودم که من شدیدا به خواب و خوابیدن حساسم
نباید وقتی خوابم دوستم داشته باشه یا اذیتم کنه حتی ناخواسته

خلاصه...
یه شب که باهم خوابیده بودیم
و من کاملن خوابم برده بود
دیدم یه چیز خیلی زبری منو اذیت می کنه
پا شدم دیدم
سرمه خانم در حال لیسیدن صورت من هستش
آره اون داشت منو داست می داشت ولی این نوع دوست داشتن
تو این زمان منو اذیت می کرد
با دست کشیدمش کنار

کمی بعد دوباره از نو تکرار کرد و این بار از پشت سرش با دستم زدم
رفت...
و فردا شب همین کار تکرار شد
و این بار از شب قبل بیشتر و شدیدتر
و تنبیه هم اساسی تر
و رفت کنار
فردا شب نشستم باهاش حرف زدم
گفتم سرمه من صبح می رم سر کار
لطفا این کار رو تکرار نکن
بخواب تا فردا با هم بازی کنیم
ولی متاسفانه همون کار تکرار شد
و تنبیه هم بیشتر و رفت کناری خوابید
کاملا شبها استرس داشتم نسبت به این نوع دوست داشتن سرمه

خلاصه اون شب تصمیم گرفتم اساسی
با هم نشستیم و گفتم که من از امشب اتاق می خوابم
و هال هم ماله تو ...
رفتم پنجره رو باز کردم و کامل خوابیدم بدون استرس
کمی بعد احساس کردم که از پنجره صدا می یاد
پاشدم دیدم بلی سرمه خانم با پر رویی تمام جلوی پنجره ایستاده
پنجره از هال به اتاق من از طریق نما راه داشت
برداشتم و دوباره گذاشتم هال
و گفتم این بار اگه تکرار بشه
در رابطه با تو و دوستی با تو تجدید نظر می کنم
برگشتم و خوابیدم
و دیدم تفهیم شده
و کامل خوابیدم
و شب از نصفه گذشته بود که با تاثیر زبون زبر و خشن سرمه از خواب پریدم
و بدون تعمل و تحمل گرفتم بغلم
آسانسور زدم و تو همون حالت خواب آلود ....

در رو باز کردم و گذاشتمش بیرون
نه اینکه دوسم نداشت ، نه داشت ولی بلد نبود اصلا کجا و چطور ابراز علاقه کنه

و کلن فهمیدم بعضی وقتها تنهایی بهتر از تحمل عزیز کش شدن هستش
و سرمه هم نفهمید آدم عشقش رو گاز نمی گیره
آدم عشقش رو چنگ نمی زنه
آدم عشقش رو از خواب ناز بیدار نمی کنه
آدم ...... خلاصه نفهمید و نخواهد فهمید

اون باید الان پیشم بود ولی نمیدونم تو کدوم آشغالدونی پی غذای شبش هست

و آخر ماجرا
بعضی چیزا لیاقت می خواد که خیلی ها ندارن

فقط همین 

1 comment:

Anonymous said...

خوبه خودت هم میگی آدم نباید ...اون که آدم نبوده بلکه گربه بوده
به نظر من خیلی کار بدی کردی که گذاشتیش بیرون
تو مثلا آدمی !؟