Saturday, August 18, 2012

اشک و لبخند

علی رسید خونه ...
دستش رو گرفت جلوی دهنش رفت دستشویی.
مامانش دوید دنبالش...پسرم...چیزی شده
صدای باز شدن آب
اومد بیرون گفت نه مامان جون ... کم مونده بود حالم خراب شه
یه آبی زدم به صورتم الان خوبم
اون روز به کسی نگفت که حالش خراب شده
نگفت که بالا آورده
آخه...علی بد از کلی کلنجار رفتن با درونش و جامعه اش تازه امروز تونست
به سهند همکلاسیش بگه که "ازت خوشم میاد و دوستت دارم"
سهند هم خندید و به کل کلاس گفت و همه تا دم حیاط مدرسه مسخرش کردن
علی دیگه اون مدرسه نرفت
و بعد از مدتی سهند رو تو خیابون دید ،مسیرش رو عوض کرد
سهند هم اونو دیده بود
آروم از پشت زد رو شونش

علی می دونست سهند می خواد دوباره اذیتش کنه
تا برگشت ...
سهند گفت سلام.
و به چشای علی نیگا نکرد
گفت می دونی نمی دونم می بخشی منو یا نه...ولی اون روز که اون حرفو داشتی به من میزدی ،مشاور مدرسه پشتت بود و همه چیزرو شنید و من مجبور شدم به بچه ها بگم که چی گفتی...
ولی از فرداش دیگه همونطور که می دونی نیومدم سر کلاس چون ازت خجالت می کشیدم
الانم مدتی هستش که دنبال خونتون می گردم
و اومدم بهت بگم:"ازت خوشم میاد و دوستت دارم"
یا بهتره بگم اون روز اگه تو نمی یومدی من می خواستم بیا بگم که "آقا پسر ،با مرام ،دوستت دارم"
حالا منو می بخشی؟
علی صورتش خیس اشک بود...سهند هم گریه می کرد
علی با پشت دستش در حالی که خودش گریه می کرد
چشای سهند رو پاک کرد
سهند پرسید "می بخشی؟"
علی در حالی که صورت سهند رو پاک می کرد با سرش گفت آره و لبخندی زد   
Roma Lamon
 

No comments: