Sunday, August 19, 2012

پروژه موفق


با هم سر یه پروژه کار می کردیم
هر روز بیشتر از جو کار دور می شدم
و هر روز به تو بیشتر نزدیک می شدم
گاهی نگاهم رو رد می کردی
گاهی به نگاهم نگاه می دادی
خیلی گذشت ... تحمل می کردم
اینکه نباید نزدیکت بشم و نباید بفهمی که دوستت دارم
پروژه تموم شده بود و موفق شده بودیم
من و تو
و به پیشنهاد من با هم جشن باید می گرفتیم
مشروب خریدیم و رفتیم خونه ی ما
هیچ کی نبود رفتیم طبقه بالا
خوردیم و من با هر پیک بیشتر محوت می شدم
تو لبخندهات و حرف زدن هات
خوردیم..من رو تختم بودم
تو هم اومدی کنارم دراز کشیدی
برگشتم نیگاه کردم به صورتت
لبخند زدی
گفتی گرمه اتاقت
گفتم پیرانت رو در بیارم؟
گفتی آره...
همیشه پیراهن هات اتو شده و اکثرا سفید بودن
آروم درش آورم...داشتی می خندیدی
در آوردم کامل ،
رگ های آبی رنگ از زیر پوست سفیدت خیلی ناز دیده می شدن
با تمام جسارتم گفتم می تونم ببوسمت
گفتی آره
از صورتت بوسیدم
برگشتی و پشت به من خوابیدی
گفتم از پشت بغلت کنم
گفتی آره
بغلت کردم و چسبیدlم بهت
آروم قسمت میانی بدنت رو کشیدی جلو
خیلی بهم برخورد
و برگشتم این ور
برگشتی و گفتی بغلت کنم
جواب ندادم
ناراحت بودم ازت
خودت بغلم کردی ولی با فاصله
من خودم خودمو چسبوندم بهت
گردنم رو بوسیدی
و اون آخرین باری بود که من بغلت کرده بودم و تو خودت رو جلوکشیده بودی
حتی گاهی وقتا برا اینکه عصبانیم کنی بغلت که می کردم ،بر میگشتی
می گفتی... کمی کنار لطفا ..نچسب بهم...
بعد که میدیدی تونستی عصبانیم کنی
برمی گشتی از لبم می بوسیدی
و می گفتی تو بغلم نکنی کی بغلم کنه !؟
و دستم رو می زاشتی رو سینت و می خوابیدی
و من تا تو کامل نخوابی نمی خوابیدم که بتونم وقتی واقعا تو خوابی بوست کنم
 
 

 

No comments: