Wednesday, October 10, 2007

نيم نگاهي - last part


با اينكه پرنده ناز و خوشگلم رو آزرده بودم.
.
.
.
رفتم تو شهر

از هر نگاهي سراغ "نيم نگاهي" را گرفتم
هر كس به ميل خود
نگاهي را معرفي مي كرد
.
.
.
پرنده كوچك ناز من هم هر از گاهي پروازي مي كرد
كم كم دور تراز ور دل ما مي پريد
كم كم مي رفت تا شايد نيم نگاهي پيدا كند

عزيزان ميان كلام اين قضيه مال خيلي وقت پيش ولي همين الان و امروز يك اتفاق بدي افتاد كه چون بايد قسمت دوم مينوشتم از اون قضيه مي گذرم ...نه كلا... ولي روز آينده قضيه رو ميگم الان فقط اينو بگم دارم
ميميرم
..كاش بميرم

نيم نگاهي يافتم
و
با فرياد
بسويش دويدم
مگرا
پرنده نازم كجاست
آن كه دلم بازيچه عشوه هايش بود كجاست

صاحب نيم نگاه را يافتم و فهماندم كه از يك نگاهيم

و با هم لانه اي خواهيم ساخت تا رنگين كمان

و با هم لب خواهيم زذ عشق را

دو سه روزي با هم بوديم

پرنده را ديگر فرصتي نمانده بود

صاحب نيم نگاه فهماند به من كه فقط با من از يك نگاه نيست

با همه نگاه ها
نيم نگاه است

لغزيده بود دل
و
نيم نگاه هم رفته بود
و
دل تنها
لانه تنها تر
و
پرنده كوچك را من خود

به نيم نگاه شناساندم

و شكست دلش
اما مرا تنها نگذاشت

.
.
.
معذرت وضعيتم طوري نبود كه بتونم خوب قلم بزنم فردا ...پس فردا مي گم چي شده تو رو جون دوست پسر هاتون نظر بدين تنهام مي زارين من واس شما مينويسم

No comments: