Monday, October 8, 2007

نيم نگاهي - part 1


دلت گرفته
آسمان ابري و بر بالاي سرت با غضب نگاهت مي كند
آماده ان است كه بشنود آن حرف را
تا پلاسش را جمع كند و برود ...؟

پاهايت در آغوش گرفته اي تا حتي عقربه زجرآور ساعت زندگي هم حست نكند

زانوهايت بوي "نا" و تنهايي مي دهند
چشمانت ياراي تعقيب پرندگان "شاد" را ندارند

اشك ها در صف ايستاده اند تا حتي زجه اي هر چند كوچك بشنوند تا فرو ريزند

يادت مي آيد آن قيافه شيطاني و آرام كه با ....نه...نيم نگاهي هم نياز نبود
بدون هيچ علامتي آتش شهوت درونت شعله ور ساخت

يادت افتاد آن روزي كه قول دادي براي آخرين بار به دلت ...كه ديگر او را نخواهي شكست
پس....! دروغ مي گفتي؟
نمي دانم و نمي توانم حتي در اوج خواستن بدانم

دلت را باختي ...با حتي نبودن نيم نگاهي ...اين هم نوعي ديوانگي ست
ساعت ها ...روزها ...و خاك به خاك شهر را دنبالش گشتي تا شايد
اين بار

نيم نگاهي

بلكه

روا دارد

گشتي بدنبالش
و
پرواز پرنده اي كه روزي نديدنش برايت "مرگ" بود "هيچ"
پرواز پررنده اي كه روزگاري در قفس او تا صبح ها خوابيده بودي
پرواز پرنده اي كه روزگاري ناز كردن خودش را هم حسودي مي كردي

حال نيست حتي نيم نگاهي

ولي باخته اي خود را

پرنده ات را آزردي

تو بد كردي
تو .....بد.....كردي

تو بخشودني نيستي و نخواهي بود


No comments: